دربارۀ کتاب گردنبند تقدیر
پسری به نام «شایان» به هنگام بازگشت از یک سفر کاری متوجه حضور دختری در کنار جاده میشود که قصد خودکشی دارد. شایان دختر را نجات میدهد و با خودش به شرکت دوست و شریکش «احمد» برده و در انباری شرکت او را مخفی میکند. صبح روز بعد شايان جریان را برای احمد تعریف میکند اما وقتی به سراغ دختر میروند او را بیهوش روی زمین مییابند. شایان و احمد او را به بیمارستان منتقل میکنند و آنجا متوجه می شوند که نام او «هیوا» است. روز بعد وقتی شایان به بیمارستان بازمیگردد تا هیوا را ببیند، متوجه میشود که هیوا با گذاشتن زنجیر طلایش به امانت از بیمارستان رفته است و... .