دربارۀ کتاب این بود آن دریایی که می سرودمش ...
این داستان درباره مرد جوانی است که گیتارش را گم کرده است. درست در همان لحظه «نوان» که سراسیمگی مرد جوان را میبیند به سراغش میآید و او را بغل میکند. نوان، بیماریای به نام «آفازی بروکا» دارد. هنگام تولد سرش ضربه خورده و ضایعهای در قسمت مربوط به تکلم مغزش ایجاد شده بود که تمام حرفها را میشنید و میفهمید اما نه میتوانست درست حرف بزند و نه حتی بنویسد. پدر نوان، مسئول کاباره هتلی در شانگهای است، مرد جوان اولین بار که به پکن آمده بود پس از آشنایی با نوان با «کروستون» پسر انگلیسی آشنا میشود و... .