«گیسو آرامش» در لابهلای خاطراتش از کودکی زندگی میکند، دختربچه کوچکی که گربه، جوجهاش را کشته است و به کمک مادرش آن را در باغچه حیاطشان دفن میکند. پدر آنها را همراهی میکند. مادر، گیسو و پدر را تنها میگذارد و پدر از رابطه خودش با مادر گیسو برایش تعریف میکند، تا آنجا که گیسو به خواب میرود، مادر پس از مدتی گیسو را بیدار کرده و دعوت به خوردن یک بشقاب ماکارونی خوشمزه میکند، اما پیش از آنکه گیسو به مادر برسد، مادرش میمیرد و... .