در سال سی و شش، بار دیگر، هر دو با هم به زندان افتادیم. برای من شش ماه و برای محمود شش ماه و یازده روز تمام شد. بازپرسی، همراه با کابل. عجب دردی داشت واقعاً. جرم محمود مبارزه در دانشگاه بود و جرم من چپ یک اعلامیه با یک دستگاه چاپ الکلی، یعنی با هیچ.
بازپرس گفت: رذلِ بیناموس! میخواهی در کار چاپ، استاد بشوی. نه؟ داغش را به دلت میگذارم. برو خدا را شکر کن که چپ نیستی. ناسیونالیست، حتّی اگر انقلابی هم باشد هیچ گهی نیست. با وجود این اگر یک دفعهی دیگر کاغذ پارهیی دربیاید و بفهمم دست تو در کار بوده، پوستت را زنده زنده میکنم و مادرت را... (بخشی از متن)