نویسندگان این کتاب در زمانهای که بشر بسیار قدرتمندتر و ذهنش بسیار انباشتهتر از دوران سقراط است ما را به شیوهٔ سقراطی به عرصهٔ داشتهها و دانشهایمان میبرند تا در پایان راه، «نمیدانمِ» سقراط را بر زبانمان جاری سازند. «نمیدانم»ی که به بیان آنان اصل حکمت است. آنان از ما دربارهٔ چیزهایی میپرسند که بدیهی و روشن میپنداریم و هر سؤالی را دربارهٔ آنها احمقانه و دور از خِرد. آنان از مکان میپرسند و از «جا»یی که ایستادهایم و از زمان و «آن»ی که به سر میبریم و اینکه «کیستیم»، و وقتی از «من»، «مکان من»، «زمان من» و...سخن میگوییم در واقع از چه سخن میگوییم.