دربارۀ کتاب ایوان احمق
سال ۱۸۸۶ یک روستایی ثروتمند بود که سه پسر داشت؛ «سیمونِ» سرباز؛ «تاراس بروخین»، مرد چاق؛ و «ایوان»، یک احمق و دختری به نام «میلانیا» که لال به نظر میرسید. سیمون به ارتش میرود تا به تزار خدمت کند، تاراس به شهر میرود و بازرگان میشود و ایوان با خواهرش در خانه میماند تا در مزرعه کار کند. سیمون برای خدمت شجاعانه خود در ارتش ملکی با رتبه بالا گرفت و با دختر یکی از امرای ارتش ازدواج کرد، علاوه بر پول کلان درآمدی عالی از املاک خود به دست آورد با این حال قادر نبود با همسرش تفاهم داشته باشد و... .