دربارۀ کتاب او کسی را جز من داشت ...
ساعت 2 صبح بود. «خاطره افشار»، دانشجوی پزشکی است و پس از امتحانات پایان ترم، شبانه به دل جاده زده بود تا به دیدار پدرش برود که در جاده رامسر با جسد یک مرد روبهرو میشود و او را به بیمارستان میرساند. او باید در بیمارستان بماند و به سؤالات پلیس پاسخ بدهد. سروان «محمدی» پس از صحبت با خاطره به او اجازه میدهد تا به خانهاش برود، اما نمیتواند از ایران خارج شود. جوان بیهوش در بیمارستان است. پس از گذشت چند روز جوان بههوش میآید، اما حافظهاش را از دست داده است و... .