«لوسی جان کارلیل» این توانایی را دارد که با زندهها و مردهها حرف بزند و گاهی اوقات تا جایی پیش میرود که تفاوت بین آنها را تشخیص نمیدهد. شروع این ماجرا به دو ماه قبل بازمیگردد؛ زمانی که لوسی، کت مشکی، دامن و پوتینهای سنگین کارش را که مناسب کوبیدن و باز کردن درب تابوتها و رفتن و بیرون آمدن از قبرهاست را پوشیده است، شمشیرش را به کمرش بسته و بند چرمی حاوی آتش یونانی و بمبهای نمک را هم به سینهاش بسته است. «لاک وود»، «جورج» و «هولی» همکارانش هستند که در مقبره سنگی کوچک با او همکاری میکنند. در این داستان آنها به دنبال ورودی قبر مرد جوان لاغرِ موهویجی میگردند که نامش «کوئیل کیپس» است و... .