دربارۀ کتاب نووا
آلمان ، ساویرا، سال ۱۳۲۶ پس از میلاد است در حالی که «سلین» موهای قرمز مادرش را میبافد، به برادر شیرخوارهاش تشر میزند و میگوید: روبانها را به هم نریز «سل»، بهشون احتیاج دارم. سلین، معترضانه از مادرش میپرسد که چرا آنقدر ناراحت و عصبی است. «مارلین» فرصت را مناسب میبیند تا همه چیز را به سلین بگوید. مارلین از او میخواهد تا هرچه سریعتر آماده شود و خانه را برای همیشه ترک کند، سلین متوجه حرفهای مادرش نمیشود، خشکسالی آلمان را فرا گرفته است اما او این مسئله را دلیلی برای ترک خانه نمیداند. مارلین به سمت در خروجی میرود و مردمی را میبیند که مشعل به دست به سمت خانهاش میآیند، مارلین با شنل و سبدی در دست بازمیگردد و شنل را به تن سلین میپوشاند، سبد را به دستش میدهد و او را با عجله به سمت در پشتی خانه میبرد و... .