جلد پنجم از مجموعه کتابهای «طلایی» شامل چهار داستان کوتاه با عنوانهای «پشه ی بینی دراز»، «عمو ناقلا و آقا خودنما»، «گوشی درازچپ چشم»، و «زاغی خانم و زری خانم» است. در داستان «پشه ی بینی دراز»، ماجرا درست سر ظهر روی داد، همان وقتی که تمام پشهها از شر گرما خودشان را در باتلاق پنهان کرده بودند. «آقا بینی دراز» زیر یک برگ گنده قوز کرده بود و مست خواب بود که یکمرتبه صدای فریاد ترسناکی او را از خواب پراند: کمک، کمک، کمک کنید به دادم برسید. آقا بینی دراز از زیر برگ بیرون پرید و فریاد زد: چیه، چه خبره؟ این سروصداها چیه؟ همه رفقایش ولو شده بودند و آنچنان وز وزی راه انداخته بودند که از هیچ چیز سر در نمیآورد که یکدفعه متوجه شد که یک خرس روی سبزهها خوابیده است و صدتا پشه را له و لورده کرده است و... .