روزی روزگاری دور، در روستایی زن و مرد پیری زندگی میکردند، آنها خیلی با هم مهربان بودند اما فرزندی نداشتند. روزی زن خانه تصمیم گرفت که آش نذری بپزد تا شاید خداوند به آنها فرزندی بدهد پس مشغول کار شد…