دنیا داره فکر میکنه داوود راست میگه که انگار خوابیده تو اتوبان و خاطرهها با سرعت صدوبیست دارن از روش رد میشن… کلاسهای زبان، پیاده راهرفتنهای بعدش، مترکردن خیابونها، ساعتها، از هفت تیر تا آرژانتین، از آرژانتین تا هفت تیر. تئاتر رفتنها، کافهها، دمنوشهای باب روز… هیجانها، دستها، لمسها، هیجانها، عروسی، گیپور، ابریشم خام، مهمونها، مهمونها، گیجی، کارت بانکی مشترک، توالت، تختخواب، دمپایی حموم، مسواک، خونه… خونه… دنیا داره دیوونه میشه از این همه خاطره. میبینید؟ اونقدر تو فکر و خیاله که تابلویِ راه میانبُر رو پشت سر گذاشت. باید کاری کنم. باید کاری کنم. باید کاری کنم.