دربارۀ کتاب معین
سرهنگ «محمود صابر»، افسر باسابقه و کارکشته واحد جنایی اداره آگاهی مرکز، مطابق معمول روی صندلی قهوهای رنگ و فرسوده اتاق کشیک درگیر پروندههای ریز و درشت بود. سالها خدمت در اداره آگاهی صابر را مردی خشن و شکاک کرده بود. با کسی دمخور نبود و بعد از اتفاقی که در سالهای نهچنداندور به خاطر پرونده زنی متهم به قتل همسرش پیشامد کرده بود خیلی داخل اداره آفتابی نمیشد. بعد از آن ماجرا هم پرونده درخور توجهی به صابر داده نشده بود؛ تا اینکه پرونده «معین سرداری»، دانشجوی دکترای شیمی دانشگاه تهران، شاگرد اول در تمام مقاطع تحصیلی، جوانی سربهزیر، آرام و محجوب و متهم به قتل «شیده زعیم»؛ دختر یک خانواده مذهبی مقید و بسیار بسته به او سپرده شد و... .