دربارۀ کتاب کلبه ی عشق
«زیبا»، دختر کوچکی است که به گفته پدرش، مادرش سر زا فوت کرده است و حالا او با پدرش که آهنگر است در کلبهای سنگی زندگی میکند. پدرش بعد از فوت همسرش دیگر ازدواج نکرده است و تمام تلاشش این بوده که زیبا را به درستی تربیت کند. او همیشه به زیبا توصیه میکند که با آمدن مشتری به داخل خانه برود. زیبا از این رفتار پدر تعجب میکند اما وقتی با پرسشهای متفاوت پیرزن همسایه روبهرو میشود منظور پدرش را درک میکند؛ تا اینکه یک پیرمرد و پیرزن که با درشکه به شهر آنها آمدهاند برای تعمیر چرخ درشکه به پدر زیبا مراجعه میکنند و... .