مادر «پیتر هاند» زنی نامرئی بود. او در طول زندگی خود - که دوره نازیها، جنگ و بحران اقتصادی پس از جنگ را شامل میشد - تلاش کرد تا ظاهر خود را حفظ کند، اما او تنها به یک شناخت وحشتناک از خودش رسید: «من دیگر انسان نیستم». چندی نگذشت که او خود را با مصرف بیش از حد قرصهای خواب، به قتل رساند و اینگونه کتاب «اندوهی ورای رؤیاها» خلق میشود. پسرش تصمیم میگیرد که آنچه را که میداند و یا فکر میکند که میداند را ثبت کند، همه آنچه او در مورد زندگی مادرش و پیش از مرگش میداند. به روایت خود هاند که، «بیصدا بودن کسلکننده - بیصدا بودن شدید» غم و اندوه او را برای همیشه دربر گرفته است و با این حال، این تجربه بیکلامی، همانطور که هم رنج و هم عشق را نشان میدهد، در قلب شیطان، اما فراموشنشدنی هاند نهفته است.