دربارۀ کتاب وای آدم ها چقدر خوشحال اند
این کتاب درباره سرگذشت دو موش، به نامهای موشک و موشا که در نزدیکی شهربازی سرسبزی زندگی میکردند، صحبت میکند. موشک و موشا تازه به دنیا آمده بودند و هر وقت ماشینی رد میشدیا چرخ و فلک بالا میرفت، سایه آنها روی دیوار لانه آنها میافتاد و از مادرشان سؤال میکردند: که اینها چیست؟ مادر جواب میداد: این، ماشین است. آن، آدم است. بچهها میخندیدند و بالا و پایین میرفتند، ولی میگفتند دنیای آدمها پُر از سایههای سیاه و بیرنگ است... هنگام خواب، موشا سایه درخت را دید و از موشک سؤال کرد: این درخت چند وجب است؟ موشا گفت: نمیدانم ... خلاصه درخت را اندازه و گفت:۲۵وجب. موشا گفت: دروغ گو...موشک گفت: من دروغ نمیگویم، خودت اندازه بگیر... مادر به آنها گفت: بیرون بیایید و دنیا را ببینید که چقدر قشنگ است. پس از آن دنیای بیرون را درک کردند ...