بچهها بهنوعی هم منشأ بدبختی در زندگی هستند و هم معنای زندگی. از سویی، والد بودن ناگزیر میطلبد به بزرگترین و بنیادیترین پرسش فلسفی بپردازیم: زندگی خوب چیست؟ از سوی دیگر، بچه داشتن بیشک هر نگرانیای را درمورد نداشتن خالقیت رد میکند و حسادتی را که در غیر این صورت از ابتکار دیگران حس میکردیم (دستکم برای مدتی) از بین میبرد. بهخاطر وجود خانواده همۀ ما تجربۀ تعلقی داریم که نه بر مبنای اعتقادات، دستاوردها یا زحماتمان، بلکه بر مبنای چیزی بکرتر و تغییرناپذیرتر بنا شده است: حقیقت تولدمان. در دنیایی که عموما شاغل بودنمان به نخی بند است، دنیایی که در آن بهسرعت و با قطعیت از سوی همگان قضاوت میشویم، دستکم میدانیم از خانوادههایمان اخراج نمیشویم، حتی اگر سر شام گفتوگویی خیلی خوب نداشته باشیم و در شغلمان مفتضحانه شکست خورده باشیم. خانواده منبع آسودگی عاطفی پایدار است.