بین اکنون و گذشته، دیدار پذیری و نا دیدار پذیری، احساس و ایده، ارتعاشی در کار است. شعر مالارمه، نقاشی سزان، نثر پروست و موسیقی دبوسی در معرض پدیدهشناسی، چشمانداز تازهای از تلقی ما از هنر را رقم میزنند. آثار این هنرمندان به مصداق سکوت در شعر، خاطره در ادبیات و ریتم در موسیقی با دو مضمون عمده متأخر، یعنی رابطه بدن و جهان و فرایند بیان محک میخورند. ریتم تفکر نه درباره فلسفه است و نه درباره هنر، بلکه به بحث از قلمرویی میپردازد که این دو در آن به ارتعاش در میآیند. این عملکرد فلسفه همواره باید از طریق ریتم تفکر نمایان شود و ما با این روش است که میتوانیم بیاموزیم. هنروفلسفه، تولیدات خودسرانه حالم روح یا فرهنگ نیستند، بلکه هر دو ارتباط با منشأ وجود به معنی دقیق آفرینشاند. وجود چیزی است که ما را آفریدن دعوت میکند تا بتوانیم آن را تجربه کنید.