اگر اسپينوزا صرفاً همان فيلسوف خردگرای تواريخ و کلاسهای درس فلسفه بود، که در ساحت سياسی کمر به نقد استبداد کالونيستی-سياسي بسته بود، ديگر میشد با خيالی راحت وی را به بايگانیها پس راند، و هر از گاهی در حواشی به او در مقام اپيزودی از تاريخی سپري شده ارجاع داد. اما اسپينوزا با فرورفتن بشريت در کابوس جوامع کنترلی و حکومت ترور ترميدوریها بازگشته است و به ايجاد اختلال و برآشفتن اين خواب ايدئولوگها و اربابان نظم کنونی میپردازد و از سوی ديگر اميدی همواره درون ماندگار را براي رهايی انبوه خلقی نمايندگی میکند که سر آن ندارد که «آدم» شود و تن به بندگی دهد.