فریاد ناصری در شعرش فریاد نمیزند، پچپچ میکند و در پایان مجموعه گوش مخاطب پُر از نجواهاییست که برخی را میتوان به خاطر سپرد مثل؛ «حالا تو با حشو ملیحی به بیت ابروهات / که هر چه برمی داری / سبزتر میشوند / پشت در ایستادهای و / کلاغها سرگردان شدهاند» یا «در من آسانسورهایی خراب / در تو قلبی خسته / با این پلهها / تو هیچ وقت به دادم نمیرسی» یا در شعری دیگر؛ «زنی را دیدهام / که دستهای زیادی / او را میشناختند / و قلبهای زیادی / اما هیچ کدام / منتظرش نبودند» و «وقتی کتری میجوشد / چه کسی میتواند / باران را / از شیشههای پنجرۀ آشپزخانه بگیرد». در شعرهای این مجموعه با شاعری هیجانزده و با سطرهای درخشان و نوسانات شدید بین سطرها روبه رو نیستیم. شعرها آرام و از لابه لای تصاویر خلق شده به زبان نفوذ میکنند و خلأ زبان اندیشی شاعر به کمک تصاویر شعر جبران میشود. تصاویری که میخواهد شعر را به سمت سادگی در بیان پیش ببرد اما فرم و ساختار پرداخت شدهی شعرها، در مغایرت با تعریف پذیرفته شدهی شعر ساده که شعر ضدفرم و ضدتکنیک است، جایگاه شاعر را از شعر ساده فراتر برده اما با عدم کشف روابط جدید بین دالهای زبان به مصرف کنندهی زبان بودن اکتفا گزیده است.