دربارۀ کتاب دور دنیا با شاه زیبلین
در «دور دنیا با شاه زیبلین»، داستانی تاریخی را بازگو میشود. حکایت حضور «شاه زیبلین» (پادشاه ماداگاسکار) در محضر «بنجامین فرانکلین»، شاهی که دوست ندارد شاه بماند، نزد فرانکلین آمده تا از او کمک بگیرد و فرانکلین شنیدن روایت زندگی او را همچون مرهمی میداند، مرهمی که میتواند به دردهای او پایان بخشد؛ همچون کاری که «شهرزاد» در «هزارویکشب» برای «شهریار» کرد و با داستانسراییاش هم شهریار را آرامش بخشید و هم جان خودش را از مرگ حتمی نجات داد. در بخشی از این رمان میخوانید: «آوگوست گفت ما فقط از شما تقاضا داریم اجازه دهید داستان خود را برایتان شرح دهیم به علاوه ما به همین دلیل اقیانوس اطلس را طی کردهایم، بنجامین فرانکلین گفت بسیار خوب بفرمایید... . اوگوست بنجووسکی جوان و اشرفزاده مجارستانی قرن هجدهم در پی اتفاقاتی توسط روسها به اسارت گرفته میشود. سر از سیبری و سپس چین درمیآورد و ماجراجوییها و اتفاقات شگفتانگیز او را به پادشاهی ماداگاسکار میرساند و...».