دربارۀ کتاب راهبی که فراری اش را فروخت: داستانی درباره ی برآوردن آرزوها و رسیدن به خوشبختی
کتاب «راهبی که فِراریاش را فروخت»، داستان زندگی «جولیان مانتل» است؛ مردی که در زندگیاش چیزی کم نداشت. او فارغالتحصیل دانشکده حقوق از دانشگاه هاروارد بود و به عنوان یکی از بهترین وکلا در ایالات متحده شناخته میشد. او در یک عمارت بزرگ زندگی میکرد و خودروی فِراری قرمزرنگش، مثل گوهری در حیاط خانهاش میدرخشید. او واقعا رؤیایی زندگی میکرد. با این حال، حقیقت تلخی برای او وجود داشت که به شدت تلاش میکرد و با جدیت، مسئولیتهای مهمی که به دوشش داشت را رسیدگی میکرد. او توانسته بود با پشتکارش به هر چیزی که میخواهد برسد، اما چه فایده! سرانجام، فشار کاری زیاد و تحمل استرسهای بیشازحد کاری، باعث شد در یکی از جلسات دادگاهش، دچار حمله قلبی شود و در کف سالن، به زمین بیفتد. پس از آن واقعه، او هرگز به سمت قانون و وکالت نرفت. حتی پس از حمله قلبیاش، با هیچ یک از کارکنان شرکتش تماسی نگرفت. برخی از کارمندانش، شایعه کردند که وی برای تجربه یک زندگیِ ساده، به هند نقل مکان کرده است. اتفاقا این شایعه درست از آب درآمد. مانتل قبل از عزیمت به هند، عمارت و فِراری خود را فروخت. او پس از آن اتفاق، مطمئن شده بود که لذت بردن از زندگی، فراتر از مسائل مادی شکل میگیرد. سه سال گذشت و مانتل به دیار خود بازگشت و بدون هماهنگی به دفتر یکی از همکاران سابقش رفت و با تبسمی روی لب، تمام ماجرا را برای همکار قدیمیاش تعریف کرد و... .