دربارۀ کتاب آقادار
مجری ساعت را اعلام میکند موسیقی ملایمی پخش میشود و گوینده با ناز میپرسد: تا به حال فکر کردهاید بعد از شما دنیا چطور میگذرد؟ دوباره موسیقی پخش میشود، صدای زن غم دلنشینی دارد: برای آنکه بدانی جهان بر تو میگذرد، گاهی در آینه نگاهمی کنی و تارهای سفید مو و چین و چروک دور چشمت را میشماری. برای آنکه بدانی جهان با تو میگذرد، گاهی تقویمهای کوچک جیبی قدیمی سالهای دور ردیف شده روی هم توی گنجه را برمیداری و ورق میزنی. به روزهای رفته نگاه میکنی و آهی از نهادت برمی خیزد. فرق نمیکند، از سر حسرت گذشتن روزهای خوب یا یادآوری ناخوشی بعضی روزها. هر چه بوده، خوب و بدش گذشته و رفته. برای اینکه بدانی جهان بر تو و با تو میگذرد و بیشک بی تو نیز میگذرد، به آگهیهای ترحیم روی دیوارها نگاه میکنی و به قبرهای توی خاکستان. بارورت میشود بدون تو هم جهان میگذرد و آب از آب تکان نمیخورد. ملا با غیظ میگوید: به درک. دست پیش میبرد و پیچ رادیو را میچرخاند.