«آدریرُز وادزورث» به همراه «تامس کرسول» راهی رومانی شدهاند. مقصد آنها قلعهای است که سابقا به «ولاد دراکولا»، حاکم خونخوار آن خطه تعلق داشته، اما حالا به یکی از معتبرترین آکادمیهای علوم و پزشکی قانونی در تمام اروپا بدلشده، اما این قلعه بزرگ و کوهستانی اسراری در سینه سنگیِ خود نهفته دارد. اسراری خونآلود و مرموز که گویا بعد از گذشت صدها سال، هنوز عدهای را به کام مرگ میکشد و پیکرهایی بیجان برجای میگذارد. جنازههایی در وضعیت نامناسب و مشکوک. اما تنها مانع آدریرُز و تامس بر سر راه کشف حقیقت، این وضعیت عجیب و نامعمول نیست. تلاش این دو نفر برای دورزدن مشکلات و حل بحرانها، کمکم جانشان را به خطر میاندازد و آنها را در معرض تهدید قاتلی قرار میدهد که انگار هیچ ابایی از کُشت وکشتار ندارد. سفّاکِ خونریزی که روستاییان میگویند از گور برخاسته... .