دربارۀ کتاب بی آتشی
این داستان درباره مرد جوان و متاهلی است که به تازگی دچار سردردهای شدیدی شده و برای پیگیری به پزشک مراجعه میکند. او پس از گرفتن ام ار آی، متوجه میشود که باید هرچه سریعتر جراحی شود و به پیشنهاد پزشک معالجش باید به یک متخصص اعصاب مراجعه کند. در این شرایط خاطرات گذشته از جلوی چشمانش عبور میکند، آشناییاش با یک خانم که نوازنده پیانو است، تعطیلی شیفت شب کارخانه ریسندگی که پدرش در آنجا کار میکرد، خوابیدنش میان بازوان پدر، و... .