فکر دانشکده را دانشآموزی به نام یورئینوف، جوانی دوست داشتنی و خوش سیما با چشمهای زنانه، به من القا کرد. او در اتاق زیر شیروانیِ خانهای با من زندگی میکرد. من در آن موقع هنوز نمیدانستم که در نقش خرگوش، میتوان به علم خدمت کرد. یورئینوف بسیار منطقی بر من ثابت کرد که دانشگاه، به ویژه به جوانان امثال من نیاز دارد. بدیهی است از این سخن روان لامانوسف مضطرب گشت. یورئینوف میگفت که در قازان در خانه آنها زندگی خواهم کرد، در پاییز و زمستان دوره دبیرستان را به پایان خواهم برد، چند امتحان - خواهم دارد و دانشگاه به من هزینه تحصیل دولتی خواهد پرداخت و پس از ۵ سال دانشمند خواهم شد. همه اینها به نظرش ساده مینمود، چون ۱۹ ساله بود و دلی مهربان داشت.