گشت زدن در گوشه و کنار جامعه، چشم ما را به روی وقایعی باز میکند که شاید تا به حال هیچ توجهی به آنها نداشتهایم. شاید دیدهایم و بارها هم دیدهایم، اما به سادگی از کنارشان رد شدهایم. شاید برای شما اتفاق افتاده باشد که وقتی موضوعی توجهتان را جلب میکند؛ هر چند دقیقه یک بار، آن را در اطراف خود به صورتهای متفاوت مشاهده کنید. بارها در زندگیام با صحنههای ناراحتکننده روبرو شدهام، ولی هر بار رو برگرداندهام تا باعث رنج نشود. ولی این بار فرق میکرد؛ از نزدیک با رنجی که در جامعهام وجود دارد، آشنا شدم و دیگر گریزم نبود از آن. خاطرات محسن شبیه رویاست، رویایی که غمی سرخوشانه در آن جاری است. همین اندوه و میل به زیستن و برخاستن بود که ما را تا بهبودیاش پیش برد. گفتهها نوشته شد و نوشته کتاب.