آنها ماییم که یک صفحه مذکر، هنوز ویران نشدهایم و خوشحالیم. در حال بالندگی از کودکی به بلوغ. این همان دو تصویر، صلابت مرد درون عکس و تلاش مرد روی کاناپه، هم ممکن بود و هم محال. برای تطبیق تصویر این دو پدر، تمام قوای ذهنیام را به کار گرفتم. عذاب آور بود و سردرگم کننده. با این حال، ناگهان حس کردم که به تمامی و با جزئیات هر لحظهای، آن روز را، روز گرفتن آن عکس را، در بیش از ۵۰ سال پیش به یاد میآورم. حتی به این قطعیت رسیده بودم که زندگیهای ما فقط به نظر میرسد که از صافی زمان گذشته است که همه چیز در واقع داشت همزمان با هم رخ میداد؛ که من، زیر سایهی قد بلند پدر، همان اندازه در باردلی حضور داشتم که در اینجا در الیزابت، با او که قامت خمیدهاش، از پاهایم بلندتر نبود.