دربارۀ کتاب کرم شب تاب!
گنجشکی، جیک جیک کنان از روی شاخه درخت چناری به شاخههای دیگری میپرید و تا نزدیک نیمکت آنان، نیز پایین آمد. انگار عطر شیرینی ماندهی روی میز، او را بیتاب کرده بود؛ ولی میترسید. شاید از مادرش، قصه دام و صیاد را شنیده بود که دل به دریا نمیزد؛ فقط با گوشه چشم خود، شیرینی و آدمها را تحت نظر داشت. روناک به تصویر مرد داخل پوشه خیره ماند. از چشمان تند و براق مرد، شعلههای ارعاب و تهدید میبارید. چهره عجیبی داشت. هم شخصیتی تحقیرآمیز داشت و هم جدی و خطرناک. با این حال، حزن و سختی در چشمانش دیده میشد. سه خصلت متضاد در یک چهره!