دربارۀ کتاب ماهی در باد: مجموعه داستان
هیچ یادش نبود که دستهایش از چه زمانی نبودند، یا در کدام شهر از کتف جدا شده بودند؛ چیزی را که به خاطر داشت، آن خواب طولانی در هم ریخته بود که هر تکهاش را در گوشهی پرتی از یک شهر صد دروازه دیده بود: تکههای آن گلدان سفالی را، یا آن حلب روغن نباتی که رویش آفتابگردانی نقش بسته بود، یا آن دریاهای چپ و راست سرخ. هر وقت به دستها فکر میکرد، یک تکه از آن خواب آشفته را از مزار شریف یا اسکندریه یا استانبول بر میداشت و دوباره، آن را برای خوابی دیگر سرِ جای خود مینهاد.