دربارۀ کتاب مادرم مرا بیشتر دوست داشت
مریم نگفتههایش سر باز کرده بود. ما از نبود بابام زجر نکشیدیم، ازین که شما از نبودش غصه خوردی، زجر کشیدیم. بابا رفت مامان. من قبول کردم و باهاش کنار آمدم. مثل خیلی از خانوادههایی که به هر دلیلی بدون پدر زندگی میکنند. پدری نبود که به خاطرش درد بکشم. من به خاطر شما عذاب کشیدم، به خاطر مادری که هیچ وقت خوشحال نبود، زنی که هر روز داره یک روز از جوانیاش را هدر میده، به غم گذشتهای که میدونه دیگه بر نمی گرده. نبودن هر کسی و هر چیزی تو زندگی آدم عادی میشه. یه روزایی یادت میره که نیست، ولی بودن بدِ آدما، هیچ وقت فراموش نمیشه. چون هستند و بهت یادآوری میکنن که باید زجر بکشی.