مادربزرگ همان فردی است که خاطرات کودکی اغلب ما به او گره خورده است؛ از دور هم جمع شدنهای خانوادگی تا داستانهایی که شبها برایمان قبل خواب میخواند و ما را با دنیای جادویی قصهها آشنا میکرد تا محبتهای همیشگی. لذت حضور مادربزرگ برای عدهای آنچنان شیرین است که مادربزرگ تبدیل به قهرمان زندگیشان میشوند و بعد از مرگ او هنوز میتوان حضورش را در زندگی حس کرد.
فردریک بکمن در کتاب مادربزرگ سلام رساند و گفت متاسف است داستانی از یک مادربزرگ و نوهی متفاوت را روایت میکند.
السا دختر 7 سالهای است که رفتارهای عجیب و متفاوت دارد. او بیشتر از سنش میفهمد و به همین دلیل همکلاسیهایش در مدرسه او را اذیت میکنند. تنها دوست السا مادربزرگ 77 سالهاش است. مادربزرگ قهرمان الساست. زنی که از نظر مردم غیرعادی و متفاوت است. مادربزرگ شبها قصههای افسانهای برای السا میخواند و او را به دنیای قصهها میبرد، دنیایی که در آن هیچکدام از آدمهایش مثل السا و مادربزرگش معمولی نیستند. روزی که مادربزرگ میمیرد السا تنها و عصبانی از اینکه مادربزرگ او را تنها گذاشته نامههایی از مادربزرگ پیدا میکند، نامههایی که السا را وارد فضایی ماجراجویانه میکند و قصههای پرفراز و نشیبی را برای او رقم میزند.