دربارۀ کتاب کلبه روستائی و چند داستان کوتاه
عصر روز شنبه بود، خورشید غروب میکرد، کارگران از کارخانه به ایستگاه میآمدند و به کالسکهای که کورولیوف در آن بود، تعظیم میکردند. او شیفته شب شده بود. مزارع و ویلاهای کنار جاده و درختان نهان و فضای ساکت اطراف، مثل آن بود که مزرعه و شبستان و درختان، برای شب عید پاک و یا استراحت کردن و شاید برای دعا خواندن، آماده میشدند.