دربارۀ کتاب گریه نکن!
«نینا»، زمانیکه با مردی غریبه قرار ملاقات گذاشت، هیچگاه فکرش را هم نمیکرد که زندگیاش به خطر بیفتد. پیشخدمتی به نام «آنجل»، زندگیِ او را نجات میدهد. همان شب، زنگ در خانه نینا را میزنند و زمانیکه در را باز میکند، چشمش به آنجل میافتد که در آستانه در ایستاده و تفنگی را به سمتش گرفته است. چند دقیقه بعد، «لوکاس»، برادر آنجل، با لباسی خونآلود، در حالی که نوزادی در آغوشش است به خانه نینا میآید. نینا قرار است طولانیترین شبِ زندگیاش را سپری کند. شبی سرشار از ترس که او را مجبور به پذیرش خطرهایی میکند که هیچگاه جرئت مواجهه با آنها را در وجود خود نمیدید... .