دلم برات تنگ شده مریم! داشتم فکر می کردم کاش من و تو هم مثل بقیه ی دختر پسرا می رفتیم سینما! می رفتیم پارک یا می رفتیم کافه و رو به روت می نشستم و نگات می کردم؛ اصلن با هم ورق بازی می کردیم. هوای بهاری حال می ده برای گردش عاشقانه ی دو نفره. خیلی زود از خونه می ری بیرون و من بیدار شدنت رو نمی بینم. دوست دارم بیدار شدنت رو ببینم مریم؛ وقتی چشات داره کم کم باز می شه، دوست دارم اولین چیزی که می بینی، من باشم. با هم صبونه بخوریم و من راهی آموزش گاهت کنم. حق با توئه، خونه کوچیکه اما دل بازه، مهم نیست که زیرزمینه، همین پنجره ی دراز برامون کافیه که نور می تابه تو. دیگه نشد دیگه، خنده؟ برا این می خندم که روز اول که اومدیم این خونه رو ببینیم و کرایه کنیم، اولش طبقه ی بالا اومد تو چشمم، تعجب کردم بابت قیمتش، بعد که پله خورد و رفتیم پایین، خب، فهمیدم خونه ای که املاکی می خواست بهمون نشون بده این زیرزمینه، می دونم تو هم خیالت رفته بود به طبقه ی هم کف، طبقه ای که قسمت درخشان و زنش شد، درخشان و زنش اومدن بالا سر ما. فرق می کنه؛ ما تازه عروس دوماد با فرهنگیم، اونا تازه عروس دوماد پول دار. امروز که خانم درخشان سراغت رو گرفت، گفتم رفتی آموزش گاه. خونواده ی خوبی ان. خب وجودشون لازمه برای ما. گه گاهی مهمونی، تفریح؛ اما گاهی از خودم می پرسم هدف درخشانا از زندگی چیه؟ باشه من دخالت نمی کنم، هرچی تو بگی عشقم.