دربارۀ کتاب گرگ بیابان
«هاری هالِر»، مرد تنهای تقریبا 50 سالهای است، که بیهوده تلاش میکند که احساس بیگانگیاش را با جامعه پنهان نگاه دارد. در اوایل داستان، این مرد، اتاقی در یک محله بورژوایی کرایه میکند، و میخواهد زندگی منظم و معقولی داشته باشد. چندی نمیگذرد که آشکار میشود که او آزردهدلی است بیگانه با محیط خویش، و به این محله و به این محیط تعلق ندارد و فرهنگ دیگری دارد، و جوهرش چیز دیگری است، و از آن پس سعی میکند که واقعیات وجودیاش را بیابد، و به کانونی که نمیداند در کجاست پناه ببرد و براساس تجربهها و تخیلات بیمارگونهاش به «تماشاخانه سحرآمیز» راه مییابد و خود را در برابر ضمیر ناخودآگاهش میبیند و سایههای گوته و موتسارت را در کنار خود حس میکند، که به پرسشهای او پاسخ میدهند و تشویق میکنند که از دوگانگی روح خود، یعنی انسان بودن و گرگ بودن، که در هر انسانی وجود دارد درگذرد و این دوگانگی را در راه نظم و قاعده جهان پرآشوب و بیقاعده قرار دهد و «خندیدن را یاد بگیرد» و طنز و ریشخند زندگی را بیاموزد... .