دربارۀ کتاب زنی پشت پنجره
از زمانی که «آنا فاکس» در تصادفی وحشتناک، همسرش «اد» و دختر کوچکش «اولیویا» را از دست داده، حدود 10 ماه میگذرد. آنا، حالا در خانهای زندگی میکند که فقط پوستهای است پر از خاطرات دور و نزدیک او از همسر و دخترش. آنا، چنان به این حاشیه امن خو گرفته که دیگر حتی برای قدم زدن و هواخوری هم از خانه بیرون نمیرود. تنها نقطه اتصال این زن با دنیای بیرون، پنجرهای است که هر روز ساعتها کنار آن مینشیند و به زندگیِ آن بیرون خیره میشود. آدمهایی که با هیاهو و سروصدا مُدام میآیند و میروند. اما همین پنجره است که ریتم یکنواخت و روزمره زندگی آنا را به هم میریزد. شبی با صدای فریادی به پشت پنجره میرود و چیزی را که نباید، میبیند؛ او شاهد منظرهای وحشتناک است که به نظر میرسد، هیچکس متوجه آن نشده است. زندگی آنا حالا چنان دستخوش این حادثه شده که باید برای فاش کردن رازی ترسناک، از فضای امن و آرام خود خارج شود... .