تیلور با مکعبهای خانهسازیاش ساختمان فوقالعادهای ساخته بود. همینطور که داشت با افتخار ساختمانش را تماشا میکرد، یکدفعه یک دسته کلاغ به ساختمانش زدند و آن را خراب کردند. حیوانات جنگل که این صحنه را دیدند، همهشان فکر کردند میتوانند حال تیلور را خوب کنند. آنها یکییکی آمدند و با تیلور صحبت کردند. اما تیلور حالوحوصلهی هیچکدامشان را نداشت. هیچکدامشان واقعاً بلد نبودند حال تیلور را خوب کنند؛
تا اینکه خرگوش از راه رسید...