دربارۀ کتاب الاغ و تخته سنگ
روی یک کوه بلند که توسط پادشاه خردمندی اداره میشد دو مرد فقیر زندگی میکردند. هردوی این مردها خوب و درستکار بودند و تمام تلاش خود را برای حمایت از 10 فرزند، همسر، مادر، پدر، عمو و عمه خود انجام میدادند. روزی یکی از این مردها با 10 فرزندش به سوی دهکدهای به راه افتاد. این مرد یک شیشه روغن به همراه داشت و در مسیر آن را میفروخت. پس از مدتی مرد خسته شد و هنگام استراحت شیشه روغن را روی یک تختهسنگ بزرگ گذاشت و... .