دربارۀ کتاب فارنهایت 451
داستان در جهانی اتفاق میافتد که خواندن یا داشتن کتاب جنایتی بزرگ محسوب میشود، این مشخصات جامعهای است که تحت ستم یک نظام سیاسی است که شهروندانش را افرادی مجهولالهویه و نابالغ تشکیل میدهند. قرصهای شادیبخش و داروهای مسکن و خوابآور که نسیانآور نیز هستند با صفحههای بزرگ ویدئویی بر دیوارهای منازل هر گونه دغدغهای را برطرف میکنند. آزاداندیشی در این جهان ممنوع و خطرناک است؛ زیرا تعادل جامعه را مختل و اشخاص را ضد اجتماع بار میآورد، کتاب و هرچه خواندنی است عامل اصلی این انحراف شناخته میشود. مسئولیت بازیابی و سوزاندن کتابهای باقیمانده در این نظام برعهده آتشنشانی است. از آنجایی که خانههای این شهرِ تخیلی ضد آتشاند، کتابهای یافته را در همان محل اختفا به آتش میکشند. برای کشف محل اختفای کتاب از یک سگ مکانیکی استفاده میکنند که پس از یافتن کتاب صاحب آن را که «دشمن امنیت ملی» نامیده میشود، تعقیب کرده و به قتل میرساند. یونیفورم و کلاه مأموران آتشنشانی به نشان «سمندر» یا «آتشپرست» مزین است؛ این خزنده از دوران باستان نماد زندگی در آتش بوده است. «مونتاگ»، آتشنشانی است که از کار خود لذت میبرد. کار او سوزاندن کتابهای ممنوع است و از قضای روزگار تمام کتابها ممنوع هستند. اما یک باری که با «کلهریس مککلهلن» ملاقات میکند به او میفهماند که زندگیاش آنطور که فکر میکرده شاد نیست و این برای مونتاگ سرآغاز شیدایی است. همان شب مونتاگ همسرش را در حالی مییابد که شیشه قرص خواب را به تمامی بالا انداخته و رو به موت است و... .