دربارۀ کتاب پشت پرده مه
«ماهرخ» با خودش فکر میکند چه اشکالی دارد که دخترها به خواستگاری پسرها بروند؟ تا کی دخترها باید بنشیند و منتظر بمانند تا توسط پسری انتخاب شوند؟ تازه اگر خوششانس باشند و مورد خوبی نصیبشان بشود! چرا دختران نباید انتخاب کنند؟ چه فرقی میکند واقعا؟! ماهرخ با اطمینانی که به احساسش دارد، مسیری را برای آینده انتخاب میکند که او را در موقعیت جدیدی قرار میدهد؛ و آماده است که با هر مشکلی که سد راهش میشود مقابله کند، اما زندگی برای ماهرخ خوابهای عجیبتری دیده است. او در این راه درگیر مسائلی میشود که هرگز فکرش را هم نمیکرد تجربه کند... .