دربارۀ کتاب افسانه های ایرانی
در گذشتههای دور، مرد جوانی به نام گولیش در ایرلند زندگی میکرد. یک شب که گولیش بسیار اندوهگین بود و کنار خانه پدریاش ایستاده بود، ماه زیبا را دید که جلوهگری میکرد. شاید زیبایی آن شب که مهتاب، باعث شده بود که گولیش غمگین باشد. گولیش آرزو میکرد در کنار ما و نورش باشد.