دربارۀ کتاب تکه های ساده ی من
«سارا» به اتاق مادرش میرود و او را غرق در افکارش در حالی که پشت میزان آرایشش نشسته مییابد. او دوست دارد در گذشته غلت بزند، دردودل کند و بچسبد به خاطراتی که با خودش بزرگ میشود. گاهی دستکاریاش کند، کوچک و بزرگش کند، بگوید اوضاع کاملا روبهراه است و هر چیزی که درگذشته پیش آمده امروز را ساخته است. یاد خاطرهای درست زمانی که ناراحت است و به سراغ لوازم آرایشش میرود، زيرا تنها چیزی که آرامش میکند آرایش کردن است و تعریف سارا دخترش که مثل هنرپیشه فیلمهای کلاسیک شده است او را به وجد میآورد. در این خیالات «سینا» پسرش به سراغش میآید و... .