دربارۀ کتاب ماجرای نیمرو
«کامی» 30 ساله و تنها فرزند خانواده است که پدرش را از دست داده و با مادرش زندگی میکند. سرگرمیهای او خواندن کتاب و شمارش ماشینهای روی پل سید خندان هستند؛ چون خانه کامی مشرف به پل سید خندان است. در ابتدای داستان، کامی از خودش و خانواده و علایقاش میگوید و بعد داستانی درباره آشنایی عجیبوغریبش با یک دختر را روایت میکند. دختری به اسم «مهکامه» که در خیابان ولیعصر در یک تصادف خفیف ماشین، با او آشنا میشود و در همان ساعات اولیه آشنایی عاشقش میشود. اما مهکامه درخواست عجیبي از او میکند. او میخواهد کامی برای اثبات عشقش، او و تمام لحظههایی را که با هم بودند، فراموش کند... .