این کتاب وصفی از آثار «ایساک باشویس زینگر» است. نویسندهای که گرچه ۵۵ سال از عمرش را در امریکا گذراند، اما همواره نهتنها به زبان «ییدیش»، که گویی برای «ییدیشزبانان» مینوشت، او در سال ۱۹۳۵ چهار سال قبل از حمله آلمان نازی به لهستان، این کشور را به مقصد امریکا ترک گفت. اما حوادث جنگ بینالملل دوم، هولوکاست و زندگی و مرگ دشوار تحت سیطره حکومت هیتلر و استالین به زودی بسیار از همکیشان وی را نیز به مهاجرت به امریکا واداشت. بسیاری از داستانهای زینگر، راوی وقایع و احوال همین دنیای در بیرون شاد و در درون غمگین، در ظاهر فقیر و در باطن غنی، است که از هزاران حکایت و قصهای که او در کودکی جذب و هضمکرده، مایه گرفتهاند و با سیل مهاجرت یهودیان به امریکا غنیتر هم شدهاند. در بخشی از این کتاب میخوانید: «از آن پس، طایبله دیگر تنها ماند. زود پا به سن گذاشت، از گذشتهها برایش هیچ نمانده بود، الا رازی که نه هرگز میشد به زبان آورد و نه کسی آن را باور میکرد. رازهایی هستند که دل نمیتواند آنها را با لب در میان بگذارد. آدمی این رازها را با خود به گور میبرد... . در مقام یک شیطان، شهادت میدهم که دیگر شیطانی باقی نمانده است. وقتی انسان خودش شیطان است، دیگر چه نیازی به شیطان؟ چرا باید کسی را که نزده میرقصد به گناه ترغیب کرد؟ من آخرین ترغیبکنندگان هستم...».