در اتاقک نگهبانیاش مشغول شماره گیری میشود. از او فقط همین برمیآید که گوشی را بردارد و آنها را خبر کند، مأمورین راهآهن هم سر ثانیه خودشان را میرساند. شاید گوشی را بر میدارد و با ایستگاه قبلی تماس میگیرد و میگوید: او را از قطار بکشید بیرون، دستگیرش کنی، نگذارید تکان بخورد... یک دختر با موهای قهوهای و کلاه سبز کوچک. خودش است، منتظرش بمانید. آن وقت میخندد. بله این یارو باز هم اینجاست...