پرواز میکنم در آسمان بیکران، در میان تازیانههای بران، رعد و برق و قطرات باران. چون مورچهای در مقایسه با کائنات شدهام؛ دیده نمیشوم اما میبینم، احساس نمیکنم اما حسشان میکنم. رخصت رسیدن بوی حقیقت را به مشام نمیدهند اما من مصمم تر از آنم، چونان شکر حل شده در قهوه میمانم که در طعمش تأثیر چندانی ندارم...