دربارۀ کتاب نجات استخوان ها
اش و برادرانش، سعی داشتند برای اقدامات موثر آماده شوند و نگرانیهای دیگری هم وجود داشتند. اسکیتا به تماشای سگ پیت بول عزیزش نشسته بود که تولههای کوچکش، یکی پس از دیگری میمردند. رندال؛ اگر سرگرم بازی بسکتبال نباشد؛ از کوچکترین فرزند یعنی جونیور نگهداری میکند. اش ۱۵ ساله و بیمادر که بین سایر افراد ذکور گیر افتاده است، ناگهان متوجه بارداری خود میشود. فرزندان این خانواده، همیشه از نظر تغذیه در وضعیت ناگوار بودند؛ اما به طرز عجیبی نسبت به یکدیگر وفادار بودند.