قدیمیترین نامهای را که پیدا کردم نهم دی ۱۳۴۹ از پراگ به مادرش نوشته و بیآنکه بگوید یک ماه پیش از تولد پسرش در آن شهر یخزده چه میکند، از شگفتیهای خیالی شهری میگوید که ساعتی چنان عظیم دارد که صدای زنگش تا مراکش میرود و صبحها ویلهلم اول، پادشاه مغرب، با صدای آن از خواب بیدار میشود. اما نامههایی که از مسکو و پراگ و پاریس و کن برای پروین نوشته، سفرنامههایی از سرزمینهای خیالی نیستند؛ یا رنجنامهاند یا خبرنامه. در آنهایی که فرستاده از خودش خبر داده و در نامههایی که پیش خودش نگه داشته از غم فراق نوشته و احوالش را شرح داده، انگار که برای دو پروین مختلف مینوشته.