چطور ممکن است در نظامی سیاسی جنایت اتفاق بیفتد، اما جنایتکاران بدون ذرهای عذاب وجدان به زندگی و حیات خود ادامه دهند؟ آرنت بهوضوح دربارهی وجدان آیشمن صحبت میکند و به بررسی پرسش یکی از قضات میپردازد که پرسیده بود: «آیا آیشمن وجدان دارد؟» آرنت در بررسی خود نشان میدهد که چگونه ممکن است چنین وجدانی تسکین پیدا کند.
کتاب با بررسی خودفریبی و بیفکری و دوری از واقعیت در شخص آیشمن به ما نشان میدهد که چطور این امور میتوانند زمینهساز ظهور و بروز شرهای بزرگ در عالم شوند.کتاب دربارهی مسئلهی شر است، اما مسئلهی شر در کتاب این نیست که چرا و چطور خداوندِ عالم مطلق و قادر مطلق و خیر محض اجازۀ ظهور و بروز شری چون کشتار و نابودی یهودیان را در عالم داده است، بلکه میکوشد به این مسئله بپردازد که چطور انسان میتواند در عالم انسانی چنین شری را بیافریند. بنابراین کتاب از مسئولیت انسان در آفرینش شر سخن میگوید.
چطور در دورهای از تاریخ تمهیداتی اندیشیده شد تا برخی کشورها از دست برخی اقلیتهای دینی یا قومی خود خلاص شوند. آیا این تمهیدات با حمایت همهجانبه مواجه شدند؟ اگر حمایتی شد، این حمایت دقیقاً نسبت به چه چیزی بود و تا کجا ادامه پیدا کرد و اگر مخالفتی شد، دقیقاً نسبت به چه چیزی ابراز شد؟
آرنت اندیشمندی است که بیش و پیش از هر چیز، حقیقت برایش مسئله است و به همین دلیل به خود اجازه نمیدهد در بررسی و تحلیل نقشی که آیشمن در چنان جنایتی ایفا کرده است، تحتتأثیر تنفر و کینه و بهطور کلی، جوّ غالب قرار گیرد و بنابراین حقیقت را فدای چیز دیگری کند.
آرنت در این کتاب روشن میکند که جنایتکاری چون آیشمن، به چه معنا مدعی شده است که تمام زندگیاش را مطابق با اصول اخلاقی کانت و به ویژه تعریف کانتی از وظیفه زیسته است.